پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

دلنوشته ای برای دخترم پرنیان

این چند روز ما....

سلام عسلم  آخر هفته گذشته رفتیم رفسنجان خونه آقا جون اینا،راستش وقتی که بدنیا اومدی بابا مبین یه باغ تیکه باغ پسته به نامت نوشت و رفتیم تا بابایی کاراش رو انجام بده امیدوارم شانست خوب باشه گلم و امسال محصول باغت خوب باشه اما چشمت بد نبینه که من بد سرمایی خوردم و تبو لرز کردم عمه های مهربون و مامان رخشنده حسابی توی زحمت افتادن آخه باید از توی شیطون که تا ولت میکردیم سرت به دردسر و کنجکاوی بود مراقبت حسابی میشد و منم رفتم بیمارستان و تا آمپول نزدم سرپا نشدم خلاصه اینکه حالم خیلی خراب بود هنوزم بعد از چند روز خیلی مریضم و تو هم که ماشاالله دو شبه که خیلی گریه میکنی و نه خودت میخوابی و نه میگذاری ما بخوابیم نمیدونم عزیزم که چطورته آخه خ...
17 دی 1391

عزیزترینم..........

  بوی بهار میشنوم از صدای تو نازکتر از گل است گلگونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من است   ای بوی هر گل نفس آشنای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که کنم فرش پای تو امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگی ام شانه های تو بگذار با تو عالم خود عوض کنم یک لحظه توبه جای من ومن به جای تو این حال و عالمی که تو داری برای من دار و نداروجان ودل من برای تو   عمر و نفس مامی عاشق خنده هاتم        ...
12 دی 1391

اولین سال نوی میلادی پرنیان گلی(کریسمس)

    عسلم اولین سال نوی میلادی وتولد حضرت مسیح(ع)بر توو همه هموطنان مبارکباد......    امیدوارم که بابا نوئل واست بهترین تقدیر رو هدیه بیاره..........                                                                                                                         &nbs...
10 دی 1391

اسباب بازیهای مورد علاقه دخملی............

    اینها اسباب بازیهای مورد علاقه پرنسس خانم هستش البته به استثنای کاغذ و پلاستیک .............همچنین عاشق سشوار وجارو برقی هست،همین که صداشونو میشنوه فوری خودشو میرسونه بهشون و با تعجب نگاه میکنه  نمی دونم همه بچه ها اینجوری اند یا فقط جوجوی ما البته من شنیدم که دادن موبایل دست بچه ها باعث میشه که بیش فعال شن ، واسه همینم بهش نمیدیم اونم همه اسباب بازیهاشو ول میکنه و اینهارو میخواد نمیدونم پس تکلیف عروسکای بیچاره چی میشه که حیرون نشستن و پرنسس خانوم تحویلشون نمی گیره                                        ...
7 دی 1391

رفتن به آتلیه............

دیروز بعد از اینکه از بهداشت می اومدیم،توی راه چشمم به یه آتلیه عکاسی جدید افتاد،یه دفعه ای به فکرم رسید که تو الان 7ماهته و من باید بیارمت آتلیه..... واسه همینم به مامانم گفتم که مامان بیا بریم ببینیم کارش چطوره ،اگه خوب بود که نی نی رو بیاریم واسه عکس،آخه از کار آتلیه قبلی که توی 3ماهگی بردمت به هیچ عنوان راضی نبودم، خلاصه اینکه رفتیم داخل،کاراشو دیدم،دیدم که بدک نیستن، باهاش قرار گذاشتیم واسه بعد از ظهر...........ظهر که شد خوابوندمت که واسه بعدازظهر سرحال باشی،آخه اگه خوابت می اومد بیچارمون میکردی خلاصه اینکه دیگه از خواب ناز بیدار نمیشدی کارات برعکس هستند،کلی منتظر موندم تا بیدار شدی، سریع لباساتو عوض کردم و رفتیم دنبال خاله صدف و بر...
6 دی 1391

چکاب 7 ماهگی

عسلی مامان،دیروز رفتیم بهداشت واسه چکاب 7ماهگیت،طبق معمول مامان مهربونم هم همراهیمون کرد ،شکر خدا همه چیز نرمال بود هم وزنت و هم قدت.... اما نمیدونم چرا وزنت همیشه روی رنج نرمال میچرخه دوست داشتم یه کوچلو تپل تر میشدی آخه هم شیر مادر میخور ی وهم شیر خشک ،وبه غذات هم خوب رسیدگی میکنم،هم حریره،سرلاک،سوپ ماهیچه،البته بابا مبین میگه ریزه میزه بامزه تره......قلبون دخمل ریزه میزمون برم... قطره آهن و مولتی ویتامین هم بهت دادند،نمیدونم چرا قطره آهن رو خوب نمیخوری   دوستای مهربون به نظر شما آهن خارجی بهتره یا همیناییی که بهداشت میده رو به نینی بدم،آخه گفتم شاید خارجی رو بهتر بخوره...               &nbs...
6 دی 1391

هفت ماهگی جوجه طلا

عروسکم،عمرم،نفسم،ورودت رو به هفتمین ماه زندگیت تبریک میگم،امیدوارم که سالهای سال دور از غصه زندگی کنی، با تمام وجودم دوستت دارم.....                                       عروسکم،این ماه زرده تخم مرغ ،آب میوه،پوره هویج وکدو،ماش و عدس هم به سوپت باید اضافه بشه ،فردا هم باید بریم بهداشت واسه چکاب 7ماهگیت،امیدوارم که همه چیز به خوبی پیش بره،در ضمن خیلی خوشحالم که ایندفعه واکسن نداری،آخه میترسم جوجوم اذیت شه                     &nb...
6 دی 1391

اولین شب یلدای پرنیان گلی

شب یلدا شد ومیلاد خوش ایزد مهر زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر هرچه از روشنی و سرخی برداریم و کنار هم بنشینیم یلدایتان رویایی....روزهایتان پرفروغ،شبهایتان ستاره باران                           اولین شب یلدای عمرت دیشب،یعنی سی ام آذرماه سال نودویک بود،دیشب خونمون مهمون بود مامان جون وبابا جون،خاله صدف ، خاله جون طاهره خاله مامان،الهام جون دختر خاله مامان،البته همراه با پسر شیطون بلاش دانیال،حالا بماند که چه آتیشی سوزوند شما هم انگار که دلت میخواست همراهیشون کنی و باز هم بمان...
1 دی 1391

شب یلدا

سی ام آذ ره و یک شب زیبا یه شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی وخنده شبی که واسه همه خیلی بلنده همه اهل خونه خوشحال وخندون آجیل و میوه وشیرینی فراوون شب قصه گفتن ویادقدیما قصه لحاف کهنه ننه سرما شب یلدا که سحرشدفصل پاییز میره جای پاییزو زمستون میگیره ننه سرما باز دوباره برمیگرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده سوغاتی های قشنگ ننه سرما بارون و برف و تگرگ و سرما یلدا بر همه پیشاپیش مبارک ...
1 دی 1391